اشعار



《السَلَامُ عَلَی الحُسَینِ(ع) الَذَّی قُتِلَ بِکَربَلاءَ عَطشَانَاً》


✅امام سجاد(ع) در طی روایتی می فرماید :

《جَاءَ أَهْلُ الْکوفَةِ إِلَى عَلِی(ع) فَشَکوْا إِلَیهِ إِمْسَاک الْمَطَرِ وَ قَالُوا لَهُ :

اسْتَسْقِ لَنَا!

فَقَالَ لِلْحُسَینِ(ع) : قُمْ وَ اسْتَسْقِ!》

♦️در کوفه خشکسالی آمده بود، بزرگان و مشایخ اهل کوفه خدمت حضرت علی(ع) رسیدند و از کمی آب و نباریدن باران، شکایت کردند و گفتند : 

یا علی(ع)! مدتی است خدا باران رحمتش رو از ما سلب کرده است.

پس برای ما دعا کن و از خدا بخواه که برای ما باران بفرستد. [تا از خشکسالی نجات پیدا کنیم.]

امیرمؤمنان(ع) به امام حسین(ع) فرمود :

حسین(ع) جان! برخیز و دعا کن و از خدا بخواه که باران بفرستد.

《فَقَامَ وَ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِی(ص) وَ قَالَ :

اللَّهُمَّ مُعْطِی الْخَیرَاتِ وَ مُنْزِلَ الْبَرَکاتِ أَرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَینَا مِدْرَاراً وَ اسْقِنَا غَیثاً مِغْزَاراً وَاسِعاً غَدَقاً مُجَلِّلًا سَحّاً سَفُوحاً فِجَاجاً تُنَفِّسُ بِهِ الضَّعْفَ مِنْ عِبَادِک وَ تُحْیی بِهِ الْمَیتَ مِنْ بِلَادِک آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ》

♦️حضرت سیدالشهداء(ع) دست به دعا برداشت، حمد و ثنای پروردگار را به جای آورد و بر پیامبر اکرم(ص) درود و سلام فرستاد و دعایی در مورد درخواست باران برای مردم، از حق تعالی نمود و فرمود :

بارالها! اى بخشنده خیرات و فرود آورنده برکات!

باران سرشار بر ما بباران و ما را با بارانى فراگیر، انبوه، پردامنه، پیوسته و مستمر، روان و فرو رونده در زمین عطا فرما که ناتوانى را از بندگانت برداشته و زمین هاى مرده خود را زنده سازى.

آمین اى پروردگار هستى!

《فَمَا فَرَغَ مِنْ دُعَائِهِ حَتَّى غَاثَ اللَّهُ تَعَالَى غَیثاً بَغْتَةً وَ أَقْبَلَ أَعْرَابِی مِنْ بَعْضِ نَوَاحِی الْکوفَةِ فَقَالَ :

تَرَکتُ الْأَوْدِیةَ وَ الآْکامَ یمُوجُ بَعْضُهَا فِی بَعْضٍ》

♦️هنوز دعای امام حسین(ع) تمام نشده بود که ابرها، آسمان را فرا گرفتند و باران شروع به باریدن کرد.

به طوری که مردی که از بیرون کوفه وارد شهر می‌شد، گفت :

از بیابان می‌آمدم دیدم آب بر روی تپه‌ها موج می‌زد.

سپس مردم، خدمت حضرت اباعبدالله(ع) آمده و از ایشان، از اینکه از خشکسالی نجات یافته بودند، تشکر کردند.(۱)

اما مگر به فرموده خداوند متعال؛ 

《هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ؟》 

♦️آیا پاداش نیکی و احسان، جز نیکی است؟(۲)

در مقاتل آمده است که؛

در روز هفتم محرم، عبیدالله بن زیاد، نامه ای به نزد عمر بن سعد فرستاد و نوشت :

《حُلْ بَینَ الحُسَینِ(ع) وَ أَصحَابِهِ وَ بَینَ المَاءِ فَلَایَذُوقُوا مِنهُ قَطرَةً!》

♦️حسین(ع) و یارانش را از آب فاصله بیانداز!

نباید یک جرعه آب بنوشد.(۳)

در پی این دستور، عمر بن سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار در کنار شریعه ی فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام(ع) و یارانش به آب شد، و این اتفاق سه روز قبل از شهادت امام حسین(ع) صورت گرفت.

در روز عاشورا، عبدالله بن حصین ازدی خطاب به امام حسین(ع) فریاد کشید و گفت :

《یَا حُسَیْنُ(ع)! أَلَا تَنْظُرُ إِلَى الْمَاءِ کَأَنَّهُ کَبِدُ السَّمَاءِ؟!

وَ اللَّهِ لَا تَذُوقُونَ مِنْهُ قَطْرَةً وَاحِدَةً حَتَّى تَمُوتُوا عَطَشاً!》

♦️ای حسین(ع)! آیا این آب را که در صفا و زلالی بسان رنگ آسمانی است، نمی بینی؟

به خدا سوگند، که قطره ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!(۴)

خوارزمی نقل می کند که وقتی امام حسین(ع) در قتلگاه افتاده بود.

《أَنَّهُ جَاءَ إِلَیِهِ شِمرُ بنُ ذِی الجُوشَنِ وَ الحُسَینِ(ع) بِآخَرِ رَمَقِِ یَلوکَ بِلِسَانِهِ مِنَ العَطَشِ وَ یَطلُبُ المَاءَ، فَرَفَسَهُ شُمرُ بِرِجلِهِ!

وَ قَالَ : یَابنَ أَبِی تُرَابِِ! أَ لَستَ تَزعَمُ أَنَّ أَبَاکَ عَلَى حَوضِ النَّبِی(ص) یَسقَی مَن أَحَبَّهُ؟

فَاصبِر حَتَّى تَأخُذَ المَاءَ مِن یَدِهِ ثُمَّ حَزَّ رَأسَهُ》

♦️شمر به سراغ امام حسین(ع) آمد، در حالی که در آن وقت تشنگى آن حضرت(ع) به نهایت رسیده بود و زبان شریفش را از نهایت عطش مى‏ خائید و آب طلب می کرد.

در این هنگام شمر با پا به حسین(ع) لگد زد و گفت :

اى فرزند ابوتراب! تو ادعا مى‏ کنى که پدرم ساقى حوض کوثر است؟

صبر کن تا پدرت تو را با دستش آب دهد!

سپس سر مبارک امام حسین(ع) را از تن مطهّر ایشان جدا کرد.(۵)

{وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ}


شعر :

از آب هم مضایقه کردند کوفیان،

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا!

محتشم کاشانی


منابع :

۱)بحارالأنوار مجلسی، ج۴۴، ص۱۸۷

۲)سوره رحمن، آیه ۶۰

۳)انساب الاشراف بلاذری، ج۳، ص۱۸۰

۴)الارشاد شیخ مفید، ج۲،ص۸۷

۵)مقتل الحسین(ع) خوارزمی، ج۲، ص۴۱


اللّـهُمَّ صَلِّ علَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّدفرجهم لا حول و لا قوه الا باالله العلی العظیم


اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذى اَنْزَلْتَ فیهِ الْقُرْآنَ وَافْتَرَضْتَ على عِبادِکَ فیهِ الصِّیامَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنى حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرامِ فِی عَامِی هَذَا وَ فِی کُلِّ عَامٍ*امشب نمیدونم من زائر خونت بشم یا نه،مینویسی من بیام حرم پیغمبر و ببینم* ( . )یا رحمن یا الله *میگه یا رحمن،از رحمت رحمانیش داره درخواست میکنه،یعنی امشب فقط خوبا رو نمی بخشه،امشب فقط با خوبا کاری نداره*


گر کافر و گبر و بت پرستی باز آی


صد بار اگر توبه شکستی باز آی


*هر کی اومده باهاش آشتی کنه،شبه آخره،دیگه آخرین سحر لیله القدر، نمیدونم چی جوری میخوای صداش بزنی،اما اگه امشب تو مقدراتت نوشته باشن،آخرین ماه رمضان عمرته،اگه نوشته باشن دیگه محرم ارباب رو نمی بینی،چه جوری صداش میزنی؟!! الهی العفو *


***


امشب ای خالق یکتا همه را می بخشی


در شب قدر خدایا همه را می بخشی


ای کریمی که همه ریزه خور خوان توان


سفره ات مهیا،همه را می بخشی .


گرچه ما غرق گناهیم ولی از سر لطف


می کنی باز مدارا همه را می بخشی


به علی،احمد و زهرا و حسین و حسن


تو به این حرمت اسما همه را می بخشی


*قرآن ها رو باز کنیدمقابل صورت بگیرید*


یک نفر گر که دعایش به اجابت برسد


شک ندارم که تو یکجا همه را می بخشی


من زمین خورده ام اما،نه شبیه عباس .


به زمین خوردن سقا همه را می بخشی


*الهی العفو .*حالا که اونجا رفت دلت،دوخط دیگه تحمل کن منو*


دیدم آن گاه رخ فاطمه را


کرده خوش بوی همه علقه را


آمده از بدنم تیر کشد


تیرها از بدن شیر کشد


*اما داداش*


طاقت آن بانوی بیمار نداشت


دست او قوت این کار نداشت


*حسین *


***


بسم الله الرحمن الرحیم


قرآن ها رو مقابل صورت بگیرید، "اللهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِکِتَابِکَ الْمُنْزَلِ وَمَا فِیهِ وَفِیهِ اسْمُکَ الْأَکْبَرُوَ أَسْمَاؤُکَ الْحُسْنَى وَ مَا یُخَافُ وَ یُرْجَى أَنْ تَجْعَلَنِی مِنْ عُتَقَائِکَ مِنَ النَّارِ" هر چی میخوای بهش بگو . اگه حتی مهمان یه شبه هستی بگو جای ما رو نگه دار،این سحر،نیمه شب مناجاتمو نزد خودت نگه دار،تو امانت دار خوبی هستی،من نمیتونم حفظش کنم،تو نگه دار شب اول قبر به ما برگردون،همه رفیقام میرن،انقده شب ها ماه رمضان بیاد و بره من و تو زیر خاک خوابیده باشیم . یه نفر ما رو یاد نکنه . انقد حسرت میخوری رفیقا اینجا الهی العفو میگن،تو اونجا التماس می کنی یه بار اجازه بدن . " فرحم عبدک الجاهل . بابا نیمه شبی داد میزنم همه بدونن،من میترسم ."اگه تو به دادم نرسی من چه کنم؟اگه با مدارا نکنی من چه کنم؟قرآن ها را بر سر میگذاریم*


هرکی گوشش به سخن های منه


دیگه از تشنگی فریاد نزنه


کس ندیده در عجم یا در عرب


هیچ سقایی بمیرد تشنه لب


***


"اللهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْقُرْآنِ *وصل کنم به روضه ی نازدانه و یا علی*اومد بالاسر برادر،گفت عباس:


تو مثل جون عزیزی،اگه که بر نخیزی


رقیه مو میبره،عدو برا کنیزی .


دعا کنیم که سقا،پاش برسه به دریا


مشک و پر از آب کنه،آب بیاره خیمه ها


قرآن ها را بر سر میگذاریم،ان شاالله به حق اون سری که عمود آهن خورد،هیچ وقت در خونش سر به زیر نمی مونیم، "اللهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْقُرْآنِ وَبِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَبِحَقِّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِیهِ وَبِحَقِّکَ عَلَیْهِمْ فَلا أَحَدَأَعْرَفُ بِحَقِّکَ مِنْکَ" ده مرتبه همه باهم"بک یا الله "ده مرتبه"بمحمد(ص)"ده مرتبه "بعلی"،ده مرتبه"بفاطمه(س)"،"بالحسن"،"بالحسین"،"بعلی بن الحسین"،"بمحمدبن علی"،"بجعفر بن محمد"،"بموسی بن جعفر"،"بعلی بن موسی"،"بمحمدبن علی"،"بعلی بن محمد"،"بالحسن بن علی"،آخرین قسم،رو پات بایست،ادب کن ده مرتبه،ده مرتبه"بالحجه"


من که باشم که برآن خاطرها


لطف ها می کنی،ای خاک درت تاج سرم


ای نسیم سحری،بندگی ما برسان


که فراموش مکن وقت دعای سحرم


شعرمناجات باامام زمان درشب قدر – رضا باقریان


شبهای قدر آمد و آقا نیامدی

زیباترین ستاره ی دنیا نیامدی


ما را امید وصل تو اینجا نشانده است

ما آمدیم، یوسف زهرا نیامدی


امشب بیا به مجلس ما هم سری بزن

قدرِ گذشته رفت و به اینجا نیامدی


گفتیم جمعه می رسد و می رسی، ولی

جمعه گذشت و حضرت دریا نیامدی


مانند طفل گم شده ای گریه می کنم

خیمه نشین، از دل صحرا نیامدی


مثل یتیم کوفه خرابه نشین شدم

صاحب عزای مجلس مولا نیامدی


کنج خرابه کودکی آرام زیر لب

با گریه گفت شب شده بابا نیامدی


شب های احیا در فراق تو گذر شد


عمرم تباه است و ز هجر تو سپر شد


ای روضه خوان و یوسف زهرا کجایی


آقا بیا روزم شب و شب هم سحر شد


از اول ماه خدا یاد تو هستم


اما چرا این ناله هایم بی اثر شد


آقا اجازه شب شب قدر است و روضه


از کوفه تا کرب و بلا خاکم به سر شد


مولای دین رفت و جسارت ها شروع شد


در سینه هاشان بغض مولا پر ثمر شد


اما امان از روضه ای که خون تو گریی


آقا اسارت رفت و زینب در خطر شد


بی تو چه سخت است از سر و سرنیزه گفتن


مولا بیا چون یک سه ساله در به در شد


طشت طلا و خیزران ها بر حسینت


بزم شراب و دختری غرق نظر شد


وقتی جسارت بر سر ببریده کردند


مویش سپید و زینب تو خون جگر شد


این بار در شام و پلیدی های بسیار


گوید رقیه ای پدر وقت سفر شد


مولا حلالم کن ولی ای صاحب من


چشمان زهرا مادرت از گریه تر شد 



فرمود:حسن جان برو ببین هرکی جلو در خونه هست،مردمی که جمع شدن،همه بگو برن،کسی نمونه،امام حسن علیه السلام آمد گفت:همه برن،کسی نمونه،تشریف آوردن داخل منزل،دقیقه ای گذشت،آقا فرمودند دوباره،حسن جان برو ببین اگه کسی هست،مانده،بگو نمونند،بهشون بگو بابام گفته،کسی

 

اینجا جمع نشه همتون برین خونه هاتون،امام حسن علیه السلام دوباره تشریف آوردند،اعلام کردند کسی نمونه،بابام فرموده همه برید،اون تعدادی که مونده بودن همه رفتند،دقیقه ای گذشت آقا فرمود حسن جان،برو ببین اگه کسی هست،دنبال یکی داره میگرده امیرالمؤمنین علیه السلام،هی حسن رو میفرسته،بلکه اونی که میخواد پیدا کنه،حسن جان برو ببین اگه کسی هست،بگو نمونید،اومد دم در دید همه رفتند،یکنفر سرش رو گذاشته به دیوار،در خونه ی امیرالمؤمنین زار زار گریه میکنه،آقا امام مجتبی علیه السلام فرمودن:مگه نگفتم برید،مگه نشنیدید امر بابام امیرالمؤمنین رو،فرمود همه برن،کسی نمونه،سرش رو بلند کرد ،گفت آقاجان،جانم فدای تو من نمی تونم جایی برم،همه هستیم تو این خونه است،برو به بابات بگو فلانی گفت:من نمی رم،اینجا هستم آقا،امام حسن علیه السلام برگشتند داخل منزل،عرض کردند،یاابتا،فلانی نشسته جلو در همه رفتند،هرچی بهش میگم حرف گوش نمیده،میگه من کجابرم،جایی نمیرم،جایی ندارم برم،همه کسم توی این خونه است،آقا تو اون حالت نقاهت و جراحت یه لبخندی به لبهاشون نشست فرمود:حسن جان پس برو دستش رو بگیر بیارش تو،امشب من و توام در خونه ی امیرالمؤمنین(ع)اینقدر نشستیم،دستمون رو گرفت،آورد تو،همه نشستن دور تا دور،طبیب معاینه اش رو داره انجام میده،از قول بی بی زینب بگم:

چشمان ما به سوی نگاه طبیب بود

خدایا جواب طبیب چی می خواد باشه،یه نگاه به بابام کردم

اما دل پدر نگران دل حبیب بود

بابام زیر لب هی میگفت:یازهرا،یازهرا،صحنه ی خونه ی امیرالمؤمنین رو بی بی حضرت زینب سلام الله علیها داره برات تصویر میکنه

قرآن به سر گرفته اباالفضل بی قرار

هی میگه یا الله بابامو از تو می خوام،نیمه های دل امشب بود،چشمای بی رمقش رو باز کرد،فرمود :حسن جان بگو همه از اتاقم بیرون برن،فقط بچه های فاطمه بمونن،همه از اتاق بیرون رفتن،چشمای بی رمق رو باز کرد،یه وقت ببینه عباسم دستاشو رو سینه اش گذاشته،عقب عقب داره از اتاق خارج میشه،زبان یارا نمی ده،دیگه نیرویی تو جان امیرالمؤمنین علیه السلام نیست،با دست اشاره کرد،تو کجا می ری،عزیز دلم،پسرم،بیا بنشین کنارم بابا،نشست مؤدب و دو زانو،عرضه داشت باباجان،فرمودید:بچه های فاطمه،من مادرم ام البنین ِ،کنیز زهراست،من خودم غلام بچه های فاطمه ام،فرمود:عباس جان با دل من این جور نکن،پسرم وصیت دارم باهات،دست حسین رو گرفت،تو دست عباس گذاشت،آی مردم،امام صادق علیه السلام فرموده:هر شب ماه رمضون شب زیارتی ابی عبدالله است،این شب ها هرچی می تونی برا حسین گریه کن،معولاً کوچیکتر و دست بزرگتر میسپارند،اما اینجا برعکس شد،فرمود:عباس جان حسینم رو دست تو سپردم،نکنه حسینم رو تنها بگذاری،تیر خلاص رو  بزنم،این دست دیگه از دست حسین جدا نشد،تا کجا،کنار علقمه،لشکر دیدن حسین پیاده شد،یه چیزی رو از رو زمین برداشت،هی میبوسه،هی به چشماش میکشه،راوی میگه گفتم:حسین ورق قرآن پیدا کرده،جلو رفتم،دیدم دست قلم شده ی عباس،حسین


#امیرالمؤمنین_علی_علیه_السلام 

#مرثیه 

#غزل


گویید به این طفلان من شیر نمی خواهم

این گونه یتیمان را دلگیر نمی خواهم


ای اهل وفا گویید با قوم جفا پیشه

بر دست یتیمانم زنجیر نمی خواهم


یک روز به ظرف شیر یک روز به ضرب تیر

خود شیر خدا هستم شمشیر نمی خواهم


از زینبم استقبال با سنگ نمی ارزد

از لشگرم استقبال با تیر نمی خواهم


ارکان نمازم را بی واهمه بشکافید

هنگام نماز امّا تکفیر نمی خواهم


تکریم کنم امروز در کوفه یتیمان را

کوفی ! ز یتیمانم تحقیر نمی خواهم


دل تنگ رسول اللّه دل بسته زهرایم

در دیدن دلداران تأخیر نمی خواهم


مشتاق به دلدارم لبیک به لب دارم

یک لحظه لقاء اللّه را دیر نمی خواهم



#امیرالمؤمنین_علی_علیه_السلام 

#مرثیه 

#غزل 


کنار بسترم از اشک دیده‌تر نکنید

به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید


توان دیدن اشک یتیم در من نیست

نثار خرمن جان علی، شرر نکنید


اگر چه قاتل من کرده سخت بی مهری

به چشم خشم، به مهمان من نظر نکنید


اگر چه بال و پرکودکان کوفه شکست

شما چو مرغ، سر خود به زیر پر نکنید


از آن خرابه که شب‌ها گذر گه من بود

بدون سفرۀ خرما و نان گذر نکنید


به پیرمرد جذامی سلام من ببرید

ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید



 مرثیه امام علی غ

#مرثیه 

#غزل 


خانه با رفتنت ای یار به هم ریخته است

شهر بی حیدر کرار به هم ریخته است


پدرم نبض زمان بودی و با رفتن تو

سحر و روزه و افطار به هم ریخته است


هرکسی دید پدر، حال مرا گفت به خویش:

دختر فاطمه بسیار به هم ریخته است


بستر خالی تو گوشۀ این خانه پدر

علتی شد که پرستار به هم ریخته است


بودنت مایۀ آرامش و آسایش بود

حال با رفتن تو کار به هم ریخته است


حَسَن غمزده را بیشتر از زخم سرت

قصۀ سینه و مسمار به هم ریخته است


حرفی از کوچه نباید بشود پیش حسین

چون که با گفتنش هر بار به هم ریخته است


صحبت از کوفه و بازار و اسیری کردی

از همان لحظه علمدار به هم ریخته است


گفته ای کوفه میارند مرا طوری که

همه ی کوچه و بازار به هم ریخته است



آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها